Monday, December 06, 2010

من آن خاكم

"  سر تاپای خودم را که خلاصه کنم می شوم قد یک کف دست خاک که ممکن بود یک تکه آجر باشد توی دیوار خانه، یا یک قلوه سنگ روی شانه یک کوه، یا مشتی سنگ ریزه ته اقیانوس، یا حتی خاک یک گلدان، همین گلدان پشت پنجره.
یک کف دست خاک ممکن است هیچ وقت هیچ اسمی نداشته باشد و تا همیشه خاک باقی بماند، فقط خاک...
اما حالا یک کف دست خاک که وجود دارد، که خدا به او اجازه داده نفس بکشد، ببیند، بشنود، بفهمد، جان داشته باشد.
یک مشت خاک که اجازه دارد عاشق شود، انتخاب کند، عوض شود، تغییر کند.
وای  خدای بزرگ! من چقدر خوشبختم. من همان خاک برگزیده ام، همان خاکی که با بقیه خاک ها فرق دارد. من آن خاکی ام که توی دست های خدا ورزیده شدم وخدا از نفسش در آن دمید. من همان خاک قیمتی ام.
...اما این خاک، این خاک برگزیده، خاکی که اسم دارد - قشنگترین اسم دنیا - خاکی که نور چشمی و عزیزدردانه ی خداست، اگر نتواند تغییر کند، اگر عوض نشود، اگر انتخاب نکند، اگر همینطور خاک باقی بماند، اگر آن آخر که قرار است برگردد و خود جدیدش را تحویل خدا بدهد، سرش را بیندازد پایین و بگوید:« یا لیتنی کنت ترابا»( ای کاش خاک بودم...) چه میشود؟ این وحشتناک ترین جمله ای است که یک آدم می تواند بگوید، یعنی اینکه حتی نتوانسته است خاک باشد، چه برسد به ادم! یعنی اینکه... "


____________________________________
نويسنده اش رو پيدا نكردم، ولي نوشته اش به دلم نشست. 
به قول آيت الله بهجت :" ما به اين دنيا آمده ايم تا با زندگي كردن قيمت پيدا كنيم، نه اينكه به هر قيمتي زندگي كنيم. "

0 comments: