Thursday, January 27, 2011

خال خاليه خالي

نميشه گفت درگير امتحانا بودم، اصلا دستم به نوشتن نمي رفت
دفترم مدتيه خالي مونده، خالي خال خاليه خالي!*
دلم مي خواست اصلا كاسه كوزه مو جمع كنم و برم سمت پلوتو ملوتو اينا
مريخ كه شلوغ شده، هر كي از رفيقش قهر مي كنه ميگه ميخوام برم مريخ!!
به نظر من آدما يه جاهايي تو گذشته شون يه چيزي شبيه ميخ كوبيدن كه نمي تونن به سادگي ازش بگذرن
اگه شازده كوچولو بود مي گفت در قبال گلشون مسئولن،
به هر حال نتونستم بذارم برم!
اه....افتادم به چرت و پرت...
واسه همينه دستم به نوشتن نميره ديگه!




* ياد پوپك عزيز به خير، چقده بچه بودم دوسش داشتم....

0 comments: